من نشسته ام تنها

در کنار داداشم

گریه می کند، باید

من مواظبش باشم

**********

صبح زود، مامانم

باز هم شده بیدار

او دوباره با زنبیل

رفته تا دم بازار

**********

خوش به حال آن زنبیل

چون که در خیابان است

دست او همین الان

توی دست مامان است


دوباره مادرم آورد

نخ و سنجاق و سوزن

که یک دامن بدوزد

برای خواهر من

**********

ولی سوزن نوکش را

به دست او فرو کرد

نوک انگشت او را

کمی رنگ لبو کرد

**********

بدون گریه، مادر

لباس تازه را دوخت

تمام شب دل ما

برای دست او سوخت 

http://www.roshdmag.ir/article-fa-5586.html