یک نفر نوحه می خواند

با صدایی پر از سوز

آب یخ توی هیئت

پخش می کردم آن روز

**********

در کنار خیابان

خیمه پاره ای بود

بچه سبز پوشی

توی گهواره ای بود

**********

تشنه بود آب می خواست

من به او آب دادم

بعد، گهواره اش را

یک کمی تاب دادم

**********

کاش در کربلا بود!

یک نفر پیش آنها

با همین آب یخ ها

با همین استکان ها

http://roshdmag.ir/article-fa-3848.html